سر مپیچان و مجنبان که کنون نوبت توست


بستان جام و درآشام که آن شربت توست

عدد ذره در این جو هوا عشاقند


طرب و حالت ایشان مدد حالت توست

همگی پرده و پوشش ز پی باشش تو است


جرس و طبل رحیل از جهت رحلت توست

هر که را همت عالی بود و فکر بلند


دانک آن همت عالی اثر همت توست

فکرتی کان نبود خاسته از طبع و دماغ


نیست در عالم اگر باشد آن فکرت توست

ای دل خسته ز هجران و ز اسباب دگر


هم از او جوی دوا را که ولی نعمت توست

ز آن سوی کآمد محنت هم از آن سو است دوا


هم از او شبهه تو است و هم از او حجت توست

هم خمار از می آید هم از او دفع خمار


هم از او عسرت تو است و هم از او عشرت توست

بس که هر مستمعی را هوس و سوداییست


نه همه خلق خدا را صفت و فطرت توست